فقط عشق به او.... اگر یادتان بود و باران گرفت، دعایی به حال بیابان کنید..... پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, :: 16:59 :: نويسنده : اشناست
وسط حیاط مسجد مقداری خاک ریخته شده بودودر کتابخانه باز بود . نگاهی به داخل کتابخانه انداختم. حاج شیر علی گودالی حفر کرده بود اصلا متوجه من نبود. سلام حاجی خسته نباشی. "سلام علیکم و رحمه ا..." گودال درست شبیه یک قبر بود حتی لبه و لحد هم داشت حاجی سر زانوهایش را تکاند و بیرون امد بهت زده گفتم: پناه بر خدا این مال کیه؟ لبخندی زد و گفت : "پناه بر خدا نداره مومن قبر حقیر فقیر شیر علی سلطانی" خیلی سعی کردم تعجبم را از او پنهان کنم با ترس و دلهره توی قبر نگاه کردم . خیلیکوچکتر از قد رشید او به نظر می رسید . وقتی حاجی شهید شد پیکر بی سرش را همان جا دفن کردند و شگفتا که قبر برای پیکرش اصلا کوچک نبود.... . پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, :: 16:50 :: نويسنده : اشناست
محمد جواد هنرمند بود . نقاشی میکرد. روی دیوار تصویری از حرم اقا اباعبدا... را کشید بود اما هنوز داخل کادری که نشانگر پرچم حرم بود را رنگ نزده بود. از او پرسیدم: چرا پرچم رو رنگ نزدی؟ "نمیشه هر رنگ قرمزی که قرمز نیست من قرمز خونی میخوام " منظور او را نفهمیدم تا هنگامی که ترکش خورد به سرش و خون سرش پاشید توی کادر پرچم فهمیدم منظورش از رنگی قرمز خونی چیه.. چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, :: 13:9 :: نويسنده : اشناست
نامه ای به بهشت از طرف شهید آوینی برسد به شهید ( رضا مرادی نسب ) بسم الله الرحمن الرحیم رضا جان ، ای مهر رخشان خاطرات من ! هرگز تو را از یاد نمی برم ، تو را و آن حفره زیبای گلوله را که دری از بهشت بر گونه راستت گشوده بود و آن شب را که شب آخر تو بود و من نمی دانستم ، در کانالهای دژ اول کنار سنگر بی سیم زیر آن رگبار آتش کنار آن کاتیوشای آتش گرفته گیج که دیگر دوست و دشمن را از هم تشخیص نمی داد . می پنداشتم که کره زمین به آسمان دیگری کوچ کرده است . آسمان همان آسمان بود و زمین همین زمین ، اما من نه این من بودم که اکنون از سرمای شهر و از عمق دره های یخ بسته قلبهای مرده به تو پناه آورده ام . من نه این من بودم که به تو پناه آورده ام ... آیا دیگر اذان صبح ، شب را نخواهد شکافت و طلعت ستاره سحری بر افق شهر نخواهد درخشید ؟ رضا جان ، چه خوبست که خفاشها دستشان به آسمان نمی رسد ، اگر نه تو را و دیگر ستاره های کهکشان راه مکه را می چیدند و چلچراغهای قصرهای بهشتی را می شکستند . چه خوبست که آنها نمی توانند تابلوهای کوچه ها و خیابانها را بکنند و راهیان کربلا را به دیار گمگشتگان فراموشی تبعید کنند ، اگر نه می کردند . رضا جان ، کوچه دیگر تو را به یاد ندارد . اما میداند که چیزی را فراموش کرده است . خیابان حتی به خاطر نمی آورد که چیزی را فراموش کرده باشد و شهر در عمق غفلت، اوهام زمستانی خویش را به نمایش گذاشته است . جنگ را دوران غمباری می خوانند که گذشته و یادگاران جنگ را ثمرات یک نسل تلف شده می پندارند و مقصودشان از آن نسل تلف شده من و تو هستیم . رضا جان ! تو حاج همت و کریمی و دستواره و علیرضا نوری و حسین خرازی و عاصمی و ... و همه آن یکصد هزار ستاره کهکشان راه مکه . در نظر آنان این عشق و دلباختگی کربلایی خشونت می نماید و آن جذبه های شهوانی سخیف عشق و می گویند که این عشق باید جایگزین آن خشونت شود ! آنکه با عقل کج افتاده خویش می اندیشد از کجا بداند که عشق کربلا چیست و آن آزادی و استقلال که ما در پی آنیم چگونه محقق می شود ؟ باید هم کربلا را آرمان تحقق نیافته بنامد . و مقصودشان از آن دوران غمباری که گذشته است ، دورانی است که عهد ازلی انسان در خون مردترین مردان و عاشقترین عاشقان و عارفترین عارفان تجدید می شد و از آن عهد است که شقایق سرخی می گیرد و یاس سپیدی آسمان رفعت می گیرد و زمین وسعت ... رضا جان ، آنها که چشم باطن ندارند تا تحقق آن آرمانها را در تو ببینند و تو را در آن لا زمان و لا مکان، در بالاترین معراج حیات طیبه اخروی ، عندالرب و مرزوق به نعمتهای خدایی و ما را در این میقات احدی الحسنیین . شکست یا پیروزی چه تفاوتی می کند آنجا که ما عمل به تکلیف کرده ایم ؟ آنها چه می دانند رضاجان ؟! چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد . باب جهاد اکبر که بسته نیست ! بگذار کرمها در باتلاقهای پاییزی خوب پرورده شوند و زمین و آسمان خود را در همان لجنزار عفن بجویند ... رضاجان ، هرگاه در قرآن در وصف بهشت می خواندم که لا تسمع فیها لاغیه و یا لا یسمعون فیها لغوا و لا تاثیما در شگفت می آمدم که مگر هرزه شنیدن و زخم زبان چه دردی دارد که بهشت را اینچنین ستوده اند : جاییکه در آن لغو و تاثیم به گوش نمی رسد حال در می یابم رضا جان ! ای شمس آسمان آبی دل من ! کاش مرا نیز در منظومه خویش می پذیرفتی و می کشاندی و با خود می بردی .
چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, :: 13:3 :: نويسنده : اشناست
ساقیا برخیز و درده جام را خاک بر سر کن غم ایام را ساغر می بر کفم نه تا ز بر برکشم این دلق ازرق فام را
ادامه مطلب ... چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, :: 12:51 :: نويسنده : اشناست
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ادامه مطلب ... چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, :: 12:16 :: نويسنده : اشناست
سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 10:58 :: نويسنده : اشناست
سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 10:46 :: نويسنده : اشناست
سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 10:46 :: نويسنده : اشناست
.
خداوندا به مذهبی ها بفهمان که مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید
پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد
دکتر علی شریعتی
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |