فقط عشق به او.... اگر یادتان بود و باران گرفت، دعایی به حال بیابان کنید..... شنبه 20 خرداد 1391برچسب:, :: 10:32 :: نويسنده : اشناست
وسعت اندیشه ...
دلبسته ي کفشهایم بودم. کفش هايي که يادگار سال هاي نو جواني ام بودند
دلم نمي آمد دورشان بيندازم .هنوز همان ها را مي پوشيدم اما کفش ها تنگ بودند و پایم را مي زدند قدم از قدم اگر بر مي داشتم زخمی تازه نصیبم مي شد سعي مي کردم کمتر راه بروم زيرا که رفتن دردناک بود ![]() مي نشستم و زانوهایم را بغل مي گرفتم و مي گفتم:چقدر همه چیز دردناک است چرا خانه ام کوچک است و شهرم و دنيایم مي نشستم و می گفتم : زندگیم بوي ملالت مي دهد و تکرار می نشستم و می گفتم:خوشبختي تنها يک دروغ قديمي است می نشستم و به خاطر تنگی کفشهایم جایی نمیرفتم قدم از قدم بر نمیداشتم .. می گفتم و می گفتم پارسايي از کنارم رد شد.... عجب ! پارسا پا برهنه بود و کفشی به پا نداشت مرا که ديد لبخندي زد و گفت: خوشبختي دروغ نيست اما شايد تو خوشبخت نشوي زيرا خوشبختي خطر کردن است و زيباترين خطر..... از دست دادن تا تو به اين کفش هاي تنگ آويخته اي ....برایت دنيا کوچک است و زندگي ملال آور جرات کن و کفش تازه به پا کن.شجاع باش و باور کن که بزرگتر شده اي رو به پارسا کردم ، پوزخندی زدم و گفتم اگر راست مي گويي پس خودت چرا کفش تازه به پا نمي کني تا پا برهنه نباشي؟ پارسا فروتنانه خنديد و پاسخ داد :من مسافرم و تاوان هر سفرم کفشی بود که هر بار که از سفر برگشتم تنگ شده بود و پس هر بار دانستم که قدري بزرگتر شده ام هزاران جاده را پيمودم و هزارها پاي افزار را دور انداختم تا فهميدم بزرگ شدن بهايي دارد که بايد آن را پرداخت حالا دیگر هيچ کفشی اندازه ي من نيست وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 17:21 :: نويسنده : اشناست
مردی از دست روزگار سخت می نالید. پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست.استاد لیوان اب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟ سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 17:20 :: نويسنده : اشناست
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟…. سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 17:19 :: نويسنده : اشناست
دانه کوچک بود و کسی او را نمیدید. سالهای سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود. “من هستم، من اینجا هستم، تماشایم کنید .” خدا گفت: دانه کوچک معنی حرفهای خدا را خوب نفهمید، اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد. سالها بعد دانه کوچک، سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچکس نمیتوانست ندیدهاش بگیرد. سپیداری که به چشم همه میآمد
سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 17:16 :: نويسنده : اشناست
یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچیک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و پسرک مجبور شد ۳۷ میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد بالأخره به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود روزها گذشت تا بالأخره یک روز پسر جوان به پدرش روکرد و گفت همه میخها را از پدر رو به پسر کرد و گفت: « دستت درد نکند، کار خوبی انجام دادی ولی به پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گوئی مانند میخی است که بر دیوار دل سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 17:10 :: نويسنده : اشناست
نصایح مولا به مالک
- زنهار که از خودپسندی و اعتماد به آنچه مایه خوشآیند توست و از دوست داشتن چاپلوسی بپرهیزی، که این احوال خود از بهترین فرصتهای شیطان برای تباه کردن نیکویی نیکوکاران است.
- با خدمتهایت به مردم، بر آنان منت منه و از زیاده نمایی کاری که کرده ای و تخلف در وعده ای که به آنان داده ای، دوری گزین، چرا که منت، ارج نیکی را ببرد و زیاده نمایی و گزافه گویی فروغ حق را بزداید و خلف وعده خشم خدا و خلق را برانگیزد.
خداوند تبارک و تعالی می فرماید: در پیشگاه خداوند گفتن آنچه بدان عمل نمی کنید گناه بزرگی است
اگر می بینیم کسی که قلبش پر از محبت علی است و از محبت علی اشک می ریزد و سرنوشت جامعه آن سرنوشت خوبی نیست و دردناک است.این نشان دهنده آنست که علی را نمی شناسد.این علی شناسی نیست،علی پرستی است.علی را نشناختن و محبت علی داشتن مساوی است با محبت همه ملتها بر پیامبر و معبودشان ،نه چیزی بیشتر...مشکل ما ضعف ایمان نیست، عدم معرفت علمی مسائلی است که به آن ایمان داریم و یکی از آن مسائل تشیع و اسلام است معتقدیم ولی آنرا نمی شناسیم و آشنایی منطقی از آن نداریم و به مردی معتقدیم به عنوان یک امام و یک مرد بزرگ و کسی که همیشه مورد ستایش ما بوده،اما متاسفانه علی را نمی شناسیم.مابیشتر به ستایش علی پرداختیم نه آشنایی با علی...علی مظهر پیروزی در شکست است.ما همیشه پیروزی را در پیروزی می شناسیم
ولی علی درس بزرگی به ما داد و آن درس پیروزی در شکست است.مگر با کلمات می توان از علی سخن گفت ؟باید به سکوت گوش فرا داد تا از او چه ها می گوید ؟او با علی آشناتر است. سخن گفتن درباره علی بینهایت دشوار است، زیرا به عقیده من، علی یک قهرمان یا یک شخصیت تاریخی تنها نیست. هر کس درباره علی از ابعاد و جهات مختلف بررسی کند، خود را نه تنها در برابر یک فرد، یک فرد برجسته انسانی در تاریخ میبیند، بلکه خود را در برابر معجزهای و حتا در برابر یک مساله علمی، یک معمای علمی «این خلقت» احساس میکند. بنابراین درباره علی سخن گفتن برخلاف آنچه که در وهله اول به ذهن میآید، درباره یک شخصیت بزرگ سخن گفتن نیست، بلکه درباره معجزهای است که به نام انسان و به صورت انسان در تاریخ متجلی شده است. علی یکی از شخصیتهای بزرگی است که به نظر من بزرگترین شخصیت انسانی است (پیغمبر (ص) را باید جدا کرد که رسالت خاصی دارد) که از همه وقت، امروز ناشناخته میبود، بدشناختهتر است که کیست، محققین او را برای اولین بار میشناختند. گاه علی را که توی این جنگها یک قهرمان شمشیرزن است، توی شهر یک سیاستمدار پرتلاش حساس است و توی زندگی یک پدر و یک همسر بسیار مهربان و بسیار دقیق است و یک انسان زندگی است و در همه ابعادش میبینیم، تاریخ میگوید، تنها در نیمه شبها، توی نخلستانهای اطراف مدینه میرفته و نگاه میکرده که کسی نبیند و نشوند و بعد سر در حلقوم چاه فرو میبرده و مینالیده! هرگز، من نمیتوانم قبول کنم که رنجهای مدینه و رنجهای عرب و جامعه عرب و حق جامعه اسلامی و حتا یارانش، این روحی را که از همه این آفرینش بزرگتر است وادار به چنین نالیدنی بکند، هرگز! درد علی خیلی بزرگتر است و آن درد خیلی باید درد نیرومندی باشد، که این روح را این اندازه بیتاب بکند! مسلما این همان درد انسانی است که خود را در این عالم زندانی میبیند، انسانی است که خود را بیشتر از این عالم میبیند و احساس خفقان در این عالم میکند. مسلما هر کسی که انسانتر است، پیش از آنچه هست در خود نیاز احساس میکند، انسان است، این است که میبینیم علی قهرمان متعالی سخن گفتن و زیبا سخن گفتن و پاک سخن گفتن است، نمونه اعلا و متعالی شهامت و گستاخی در جنگ است، نمونه عالی پاکی روح در حد اساطیر و تخیل فرضی انسان در طول تاریخ است، نمونه اعلای محبت و رقت و لطافت روح است، نمونه عالی دوست داشتن در حد نمونههای اساطیری است، نمونه عالی عدل خشک دقیقی است که حتا برای مرد خوبی مانند عقیل ـ برادرش - قابل تحمل نیست، نمونه اعلای تحمل است در جایی که تحمل نکردن، خیانت است و نمونه اعلای همه زیباییهایی است و همه فضایلی است که انسان همواره نیازمندش بوده و ندانسته. علی نه تنها امام است، در طول تاریخ هیچ شخصیتی با این امتیاز را نداشته که یک خانواده امام است، یعنی خانواده اساطیری است، خانوادهای که پدر علی است، مادر زهرا (س) است، پسر آن خانواده حسین [و حسن (ع)] است و دختر آن خانواده زینب (س) است. چهرهایی که میخواهم، در قرن بیستم، به عنوان سمبل و تجسم یک ایدئولوژی مطرح و عنوا کنم، دارای این خصوصیات است. البته این کاملترین خصوصیاتش نیست، اما اساسیترین آنهاست علی نخستین نسل در انقلاب اسلامی، علی در خانه پسرعمو، رابطه متقابل پیغمبر (ص) و علی ، علی مظهر جهاد و رهبری جنگ، علی ، مرد سیاست و مسؤولیت اجتماعی، علی مرد کار یدی، کشاورزی و تولید، علی مظهر نثر و شعر علی بهترین سخنور و سخنگو، علی فیلسوف، علی مظهر بینشها و ابعاد متضاد، علی زهد انقلابی و عبادت، تکیه بر عدالت، علی تساوی در مصرف، علی امام و مظهر حقیقتها و ارزشها، علی نفی مصلحت به خاطر حقیقت، نفی شخصیت، علی انساندوستی. درد علی دو گونه است: یک درد، دردی است که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق سرش احساس میکند و درد دیگر دردی است که او را تنها در نیمههای شب خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده ... و به ناله درآورده است ... ما تنها بر دردی میگرییم که از شمشیر ابن ملجم در قرق سرش احساس میکند. اما این درد علی نیست، دردی که چنان روح بزرگی را به ناله درآورده است، «تنهایی» است که ما آن را نمیشناسیم! باید این درد را بشناسیم، نه آن درد را که علی درد شمشیر را احساس نمیکند و ... ما درد علی را احساس نمیکنیم. ما ملتی که افتخار بزرگ انتصاب به علی و مکتب علی را داریم و این بزرگترین افتخار تاریخی است که میتواند بدان بنازد و بالاخره بزرگترین سرمایه، امیدی است که میتواند به وسیله آن نجات پیدا کرده، به آگاهی، بیداری، حرکت و رهایی برسد، اما در عین حال میبینیم که با داشتن علی و با داشتن «عشق به علی» هم نرسیدهایم! در صورتی که «شیعه علی بودن» از «چون علی عمل کردن» شروع میشود و این مرحلهای است پس از شناخت و پس از عشق. بنابراین ما یک ملت «دوستدار علی » هستیم، اما نه «شیعه علی »! چراکه شیعه علی همچنان که گفتم علی وار بودن، علی وار اندیشیدن، علی وار احساس کردن در برابر جامعه، علی وار مسؤولیت احساس کردن و انجام دادن و در برابر خدا و خلق، علی وار زیستن، علی وار پرستیدن و علی وار خدمت کردن است
دوستی نقل می کند که در دوران کودکی، یک پیله کرم ابریشم را بر روي درختی می یابد. درست هنگامی که پروانه خود را برای خروج از پیله آماده می سازد، اندکی منتظر می ماند ، اما سرانجام چون خروج پروانه طول می کشد تصمیم می گیرد این فرآیند را شتاب بخشد. با حرارت دهان خود آغاز به گرم نمودن پیله می کند، تا این که پروانه خروج خود را آغاز می کند. اما بال هایش هنوز بسته اند و اندکی بعد می میرد. او می گوید: بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود، اما من انتظار کشیدن نمی دانستم. آن جنازه ی کوچک تا به امروز، یکی از سنگین ترین بارها، بر روی وجدان من بوده است. اما همان جنازه باعث شد درک کنم که یک گناه حقیقی وجود دارد: فشار آوردن بر قوانین بزرگ کیهان ، بردباری لازم است و نیز انتظار زمان موعود را کشیدن، شاهد بودن وسختی کشیدن عزیزان و صبوربودن و مقاومت کردن، و با اعتماد راهی را دنبال کردن که خدا برای زندگانی ما و فرزندانمان برگزیده است.اگرپوسته تخم مرغی ترک خورده و جوجه میخواهد سر از تخم بیرون آورد و شما به شکستن آن کمک کنید یقین بدانید پس از مدتی جوجه بیمار خواهد شد. باید جوجه سختی بکشد تا پوسته را بشکند تا سالمتر و قویتر پا به زندگی گذارد. نگذارید هیچ چیز و هیچ کس جلوی شما را برای رسیدن به موفقیت بگیرد.
بگذارید فرزندانتان زمین بخورند تا تجربه کنند. اینقدر آنها را یاری نکنید. هیچ وقت نگران شکست های فرزندان خود نباشید، چراکه همان شکست شاید رهگشای موفقیت و درخشش او در آینده باشد. هیچ گاه بار مسئولیت کسی را به دوش نکشید. آسیب های او را به جان نخرید. بگذارید تا همین فشارها موجب شکوفایی او شوند. دانه ای که سعی دارد خود را از دل خاک به بیرون بکشد را از خاک در نیاورید. پیله پروانه ای که خود را با سختی از درون به بیرون می کشد را پاره نکنید. پوسته تخم مرغی که جوجه ای سعی دارد آن را بشکافد و بیرون بیاید را نشکنید . چرا که شما دریچه های خروج از عالم تاریک و تنگ و رنج آور را به روی آن ها خراب می کنید و مانع پیش روی آن ها در مسیر رشدشان می شوید.
گاه تنها تماشا کردن این صحنه ها کافی است. بهتر است بر خودخواهی های خود غلبه کنیم. بر حس مالکیت خود بر دیگران ، بر طمع خود ، بر زیاده خواهی ها ، بر غرور کاذب ، بر خود برتر بینی و عواطف آسیب رسان خود مسلط شویم و دریچه های خیر را به روی دنیا و هر چه در آن است بگشاییم.
شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, :: 10:50 :: نويسنده : اشناست
درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درستهایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند. در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه ان دوره گرد خود خدا بود . درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم و درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا در کمک به مردم جستجوکنم . آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست .
شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, :: 10:47 :: نويسنده : اشناست
کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم ، اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود ، کاش همان کودکی بودیم که حرف هایش
را از نگاهش می توان خواند کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
بهتر از هزار فریادی است که هیچ کس نفهمد
بچه بودیم از آسمان باران می آمد بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه بودیم همه رو
کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی تا دوست داشتیم
ساعت بعد از یادمون میرفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سال ها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم
بزرگ که شدیم حتی
صد تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر می گردیم به بچگی
بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره
دیگه همون بچه هم نیستیم
شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, :: 10:39 :: نويسنده : اشناست
زنی هنگام بیرون آمدن از خانه، سه پیرمرد با ریش های بلند سفید را دید که جلوی در نشسته اند. آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |