فقط عشق به او.... اگر یادتان بود و باران گرفت، دعایی به حال بیابان کنید..... یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, :: 18:43 :: نويسنده : اشناست
اجازه هست پا به خلوتت بگذارم ؟!
بار گناهم بر دوشم سنگینی می کند ٬ آیا جایی برای من با این کوله باری از گناه داری ؟
می توانم دقایقی آن را در بارگاه ملکوتی ات بر زمین بگذارم و نفسی تازه کنم ؟
راهم می دهی آیا ...
و آیا از سر لطف نگاهم می کنی ؟
اجازه می دهی در فراغت بگریم ؟
ودست هایی را که از فرط گناه ٬ پستی و فرومایگی در آن ریشه دوانده ٬ به سویت دراز کنم ؟
بر من ببخش که بر بندگان نیازمندت بی اعتنایی کردم ٬
و حال از تو توقع داریم که از نیازمندی ام روی برنگردانی ...
کوچه ها در پی قلندر جستجو کردم
ولی هیچ نیافتم ٬
آیا در حق من جوانمردی می کنی ؟
ای که گفتی اُدعونی اَستجِب لَکم
آیا دلم را به عفت و وجودم را به محبتت دلشاد و روشن میکنی ؟
ای که همه هستی در برابرت سر به سجده عبودیت دارند
و لحظه ای از یاد و تسبیح توغافل نیستند
حتی درختان و سنگریزه ها هم در این قاعده نقش ایفا می کنند
ومرغان از کوچک و بزرگ
یادتو را در صبحگاه وشامگاه از خاطرشان نمی برند
پس آرام و آسوده بر جای می مانم
و دست نیاز به درگاه کبریایی ات بلند می کنم
وهر آنچه دلم می خواهد ٬ از تو می طلبم
بدون اینکه به بزرگی و کوچکی اش فکر کنم
همچون زکریا که دراوج پیری هم از دعا به درگاه تو ناامید نبود
و همین امیدش ٬ خواسته او را به ثمر نشاند
که اگر غیر این بود ٬ تو یحیی را به او نمی دادی ٬
پس من هم با امید تمام به لطف تو
در درگاهت دست به دعا برمی دارم
و پس از استغاثه به درگاهت یاری ات را می طلبم
ولطفت را در لحظات حساسی که به فریادم رسیدی یادآوری می کنم
و می خواهم که به همان لطف ازلی و کرم قدیمت
مرا به خواسته ام برسانی .
نویسنده : سرکار خانم م.صبور نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |