فقط عشق به او.... اگر یادتان بود و باران گرفت، دعایی به حال بیابان کنید..... سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, :: 16:15 :: نويسنده : اشناست
گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک میشد و برمیگشت! پرسیدن : چه میکنی؟ پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب میکنم و آن را روی آتش میریزم… گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو میآوری بسیار زیاد است و این آب فایدهای ندارد. گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که وجدانم میپرسد: زمانی که دوستت در آتش میسوخت تو چه کردی؟ پاسخ میدهم: هر آنچه از من بر میآمد!! نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |