فقط عشق به او.... اگر یادتان بود و باران گرفت، دعایی به حال بیابان کنید..... یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 21:34 :: نويسنده : اشناست
معلم پای تخته داد میزد صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود ولی آخر کلاسیها لواشک بین خود تقسیم می کردند وآن یکی در گوشهای دیگر «جوانان» را ورق می زد برای اینکه بیخود هایو هو می کرد و با آن شور بیپایان تساویهای جبری را نشان میداد با خطی ناخوانا بروی تختهای کز ظلمتی تاریک غمگین بود از میان جمع شاگردان یکیبرخاست همیشه نگاه بچهها ناگه به یک سو خیره گشت و معلم مات بر جا ماند و او پرسید : اگر یک فرد انسان ، واحد یک بود آیا یک با یک برابر بود؟ سکوت مدهشی بود و سوالی سخت معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود و او با پوزخندی گفت: اگر یک فرد انسان واحد یک بود آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود؟ اگر یک فرد انسان واحد یک بود آنکه صورت نقره گون ، چون قرص مه میداشت بالا بود وآن سیه چرده که می نالید پایین بود؟ اگر یک فرد انسان واحد یک بود این تساوی زیر و رو می شد حال میپرسم یک اگر با یک برابر بود نان و مال مفتخواران از کجا آماده میگردید؟ یا چهکس دیوار چینها را بنا میکرد؟ یک اگر با یک برابر بود پس که پشتش زیر بار فقر خم میگشت؟ یا که زیر ضربه شلاق له میگشت؟ یک اگر با یک برابر بود پس چهکس آزادگان را در قفس میکرد؟ معلم نالهآسا گفت:
بچهها در جزوههای خویش بنویسید: یک با یک برابر نیست... نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |